ماجرای عجیب آزادی زن فرانسوی بعد ۱۸ سال حبس در ایران +عکس
تاریخ انتشار: ۳ مرداد ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۴۵۳۱۰۹۱
روزنامه خراسان: یک زن فرانسوی که ۱۸ سال در زندان ایران بود آزاد شد. نزدیک به ۱۸ سال قبل یک پرونده خونین به ماموران پلیس آگاهی شیراز مخابره شد و تیم پلیسی با حضور در محل پی بردند که مرد همسایه اقدام به ربودن دختر ۷ ساله کرده است که همین شروع تحقیقات پلیسی از زن همسایه بود. زن جوان که ماریا نام دارد ادعا کرد دختر ۷ ساله در خانه ما بود که حالش بد شد و شوهرم او را به بیمارستان برد، اما دیگر اطلاعی از شوهرم ندارم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
از همان ابتدا تحقیقات پلیسی آغاز شد و ماموران به دنبال سرنوشت دختر کوچولو و مرد جوان رفتند، اما هیچ اطلاعی به دست نیامد تا اینکه فردای آن روز جسد دختر ۷ ساله در خودروی مرد جوان پیدا شد، اما از مرد همسایه که مهبد نام داشت هیچ خبری نبود. پرونده با اتهام کودک ربایی و قتل در پلیس آگاهی شیراز تشکیل شد و تیمهای جنایی ردیابیهای پلیسی را آغاز کردند تا اینکه پس از ۱۵ روز مرد جوان در ارومیه دستگیر شد. مهبد ادعا میکرد که با دخترکوچولو داخل استخر بوده و در یک حادثه این دختر به کام مرگ فرو رفته است، اما خانواده دختر کوچولو تاکید داشتند به خاطر اختلافات و کینهای که مهبد از آنها به دل داشت، دست به این قتل زده است. مدتی از این ماجرا گذشت تا اینکه ماریا به اداره پلیس رفت و ادعا کرد او باعث مرگ دختر کوچولو شده است. همین کافی بود تا پرونده جدیدی پیش روی ماموران قرار گیرد و در ادامه تجسسها پس از یک ماه تحقیق از ماریا او متهم به قتل و کودک ربایی دختر ۷ ساله شد. مهبد پس از یک سال از زندان آزاد شد و ماریا در زندان ماند و از سوی دادگاه به ۱۵ سال زندان و قصاص – اعدام – محکوم شد ماریا در اوج جوانی به زندان رفت و حالا پس از ۱۸ سال توانسته است رضایت خانواده دخترکوچولو را جلب کند و با پرداخت دیه ۱۰۰ میلیون تومانی در نخستین روز مرداد سال ۹۸ از زندان آزاد شد.
گفتگو با ماریا پس از آزادی
ماریای ۴۷ ساله که پس از ۱۸ سال از زندان آزاد شده، هنوز باور ندارد که بخشیده شده است و به زندان باز نمیگردد. او وقتی میشنود شوهرش در یک حادثه فوت کرده است با یک لبخند، خوشحالی خود را نشان میدهد:
چند سال زندان بودی؟
حدود ۱۸ سال.
به چه جرمی؟
قتل.
کی آزاد شدی؟
ساعت چهار بعد ازظهر سه شنبه اول مرداد ماه امسال آزاد شدم.
چه کسی را به قتل رساندی؟
من قاتل نیستم و فقط قتل را گردن گرفتم.
۱۷ سال قبل چه اتفاقی افتاد؟
من در شیراز یک خانه اجارهای استخردار کرایه کرده بودم و با همسرم زندگی میکردم. دختر هفت ساله همسایه برای بازی به خانه ما میآمد تا این که روز حادثه شوهرم وارد خانه شد و، چون هوا گرم بود به استخر رفت. من در کنار استخر نشسته بودم و دخترکوچولو درحال بازی بود، او از مهبد خواست به استخر برود که شوهرم نیز پذیرفت. دختر کوچولو داخل استخر شد و همسرم به او شنا یاد میداد که او را به عقب پرت کرد و دخترک نیز وقتی میخواست روی آب بیاید کمی به عقب رفت که در این لحظه میلههای پله کنار استخر که تیز بود وارد گردنش شد.
دختر کوچولو در آن صحنه فوت کرد؟
نمیدانم، مهبد او را در آغوش گرفت و سوار بر خودروی من به بیمارستان رفت. من نیز به سراغ مادر ساینا رفتم و گفتم دخترت حالش بد شده و شوهرم او را به بیمارستان برده است. مادر ساینا حرفم را باور نداشت و همگی منتظر بودیم تا مهبد با ما تماس بگیرد و از حال دخترکوچولو خبر دهد، اما هیچ خبری نشد تا این که پدر و خانواده ساینا به خانه ما آمدند. یک درگیری بین آنها با پدر شوهرم پیش آمد و در ادامه پدر ساینا از شوهرم به جرم کودک ربایی شکایت کرد.
کی متوجه مرگ ساینا شدی؟
فردای آن روز مهبد با مادرش تماس گرفت و گفت دخترک را جلوی بیمارستان نمازی داخل ماشین رها و به ارومیه فرار کرده است که ما این خبر را به خانواده ساینا ندادیم. سپس بیمارستانهای شهر شیراز را جست وجو کردیم تا این که جسد را داخل خودرو پیدا کردیم و پلیس به بیمارستان آمد.
مهبد فراری بود؟
بله، اما پس از ۱۵ روز دستگیر شد.
شما چرا دستگیر شدی؟
بعد از مدتی خانواده ساینا به خاطر اختلاف و کینهای که داشتند تاکید کردند که پیگیر پروندهشان هستند تا مهبد را اعدام کنند. پدر و مادر مهبد، چون پسرشان تک فرزند بود از من خواستند که قتل را گردن بگیرم و پس از آزادی مهبد، خانواده ساینا به خاطر اینکه با من مشکلی ندارند ماجرای بخشش را رو میکنند.
دادگاه پذیرفت؟
یک ماه در پلیس آگاهی شیراز بودم و توانستم با توجه به این که صحنه خونین را دیده بودم، قتل را گردن بگیرم.
چرا قتل را گردن گرفتی؟
عاشق مهبد بودم.
خانواده ساینا چه مشکلی با مهبد داشتند؟
مدتی بعد فهمیدم که دختر عموی مهبد قرار بوده با یکی از بستگان زن همسایه ازدواج کند و این مسئله عشقی صورت نمیگیرد و دختر جوان دست به خودکشی میزند، همین موضوع باعث اختلافات شدید و درگیری بین خانوادهها میشود و دو طرف ماجرا از هم کینه به دل داشتند.
نردههای استخر خراب بود؟
بله، صاحبخانه گفته بود میله پلههای استخر را درست کنیم و قرار بود این کار انجام شود که این حادثه تلخ رخ داد.
همسرت به دنبال آزادی تو بود؟
نه، بعد از این که من قتل را گردن گرفتم مهبد دیگر جواب تلفن مرا نداد و حتی خانوادهاش یک قدم برای نجات من برنداشتند.
شرایط در زندان چطور بود؟
زندان جای خوبی نیست، شرایط سختی داشتم، چون بی گناه بودم و همه آبرو و اعتبارم زیر سوال رفته بود. همه مرا طرد کرده بودند و دو بار در زندان دست به خودکشی زدم.
خانواده ات به سراغ تو نیامدند؟
یک بار در همان سالهای اول مادرم به دیدنم آمد. سال ۹۰ نیز عمویم به دیدنم آمد و همان جا گفت که من دیگر برادرزادهای ندارم.
بعد از چند سال زندگی در زندان را پذیرفتی؟
پس از پنج سال، خیلی سخت بود، اما مجبور بودم، میدانستم خودکشی گناه دارد و اگر بمیرم به همه ثابت میشود که من مقصر بودم.
وکیل داشتی؟
نه، نپذیرفتم، شرایط روحیام بد بود، هیچ وقت در زندگی فکر نمیکردم پایم به زندان باز شود و خانوادهام مرا طرد کنند.
زندگی در زندان چطور بود؟
زندان را پذیرفته بودم، شروع به مطالعه کردم و در این مدت حدود یک میلیون کتاب رمان خواندم. یک کتابخانه در زندان راه انداختم که ۷۰۰ جلد کتاب داخل آن بود و همه را به خواندن کتاب تشویق میکردم و همگی کتاب میخواندند.
در زندان کسی بود که حقش زندان نباشد؟
از دید انسانی، بله، ولی از نظر قضاوت من در جایگاهی نیستم که بخواهم نظری دهم.
در این سالها به اعدام فکر میکردی؟
یک ضرب المثل در زندان است که میگویند آدم بی گناه تا پای چوبه دار میرود، اما سرش بالای دار نمیرود. همین جمله در ذهنم بود و، چون بی گناه بودم هیچ وقت به اعدام فکر نکردم.
اصالتا از کجا هستی؟
پدرم ایرانی است، اما مادرم فرانسوی و من شهروند فرانسه هستم.
از سمت سفارت فرانسه یا کلیسا برای کمک به تو نیامدند؟
نه، یعنی خودم نخواستم، حتی بازپرس خواست به سفارت یا کلیسا نامه بزند که شاید زندان را در کشور فرانسه تحمل کنم، اما نخواستم، چون از خانواده طرد شده بودم و میخواستم در کنار هم سلولیهای خودم باشم.
کسی در زندان بود که اعدام شود؟
خوشبختانه نه، در بند ما همه جرایم بود. حتی یک نفر بود که حکم اعدامش تایید شده بود، اما توانستند رضایت با پرداخت پول برای او بگیرند.
شنیدم حاضر نبودی وکیل بگیری؟
نه، به هیچ کسی اعتماد نداشتم و زندگی در زندان را پذیرفته بودم تا این که آقای کریمی که وکیل یکی از هم بندی هایم بود پس از بارها صحبت توانست اطمینان مرا جلب کند.
به آزادی فکر کردی؟
از آزاد شدن وحشت داشتم، چون مهر قتل به پیشانیام خورده بود، هیچ کس از واقعیت خبر نداشت و مسئله بزرگتر آبرو و اعتبارم بود که از بین رفته بود، به همین خاطر نمیخواستم آزاد شوم.
از شوهرت خبر داری؟
وقتی وکیلم برای گرفتن رضایت به سراغ خانواده ساینا رفته بود، از آنها شنید که شوهرم دو سال بعد از آزادی در یک تصادف وحشتناک کشته شده است.
چه حسی داشتی وقتی شنیدی شوهرت فوت کرده است؟
خوشحال شدم. حق به حقدار رسیده بود.
اگر زنده بود حاضر بودی با او زندگی کنی؟
نه، از او کینه داشتم.
وضعیت در زندان چطور بود؟
پرستار، دکتر و پرسنل زحمت کش شرایط خوبی را برای ما فراهم کرده بودند.
دلت برای هم سلولی هایت تنگ میشود؟
برای همه نه، من وکیل بند بودم و آدمهای خطاکار و بدی هم آن جا بودند.
چقدر پول برای رضایت پرداخت کردی؟
دو سال و نیم قبل آنها درخواست ۳۰۰ میلیون تومان دادند که به ۱۰۰ میلیون تومان راضی شدند.
چطور پول را تهیه کردی؟
خیران و وکیلم کمک کردند و پول را پرداخت کردند.
اولیای دم را دیدی؟
وقتی برای بخشیدن آمده بودند، گفتند در این سالها منتظر بودیم با ما تماس بگیری و رضایت بدهیم.
کسی را در ایران داری؟
یکی از خیران که ۷۰ میلیون تومان به من کمک کرد و برای آزادی ام به زندان آمد تنها دوست من است که قرار است چند روزی در خانه آنها مهمان باشم.
قصد داری به کشور فرانسه بروی؟
بله، دو ماه دیگر که کارهایم را انجام دادم به آن جا سفر میکنم.
خانواده ات خبر دارند که آزاد شدی؟
نه، فعلا قصد ندارم حرفی بزنم.
برنامهای برای آینده ات داری؟
هدفهای بزرگی دارم که میخواهم انجام شان بدهم.
چه هدفی؟
میخواهم به زندانیها کمک کنم که از زندان آزاد شوند، باور کنید بعضیها به خاطر یک یا دو میلیون تومان در زندان بودند که میتوانم کمک شان کنم.
اهل مطالعه بودی، قصد نداری کتاب زندگی ات را بنویسی؟
هشت دفتر دست نوشته از خودم دارم که روزها و احساسات خودم از زندان و هم سلولی هایم و زندگی ام را در آن نوشتم و قصد دارم یک کتاب بنویسم.
حرفی برای خانواده ساینا داری؟
از آنها تشکر میکنم که به من زندگی بخشیدند، ولی کاش خیلی زودتر این اتفاقات میافتاد و من از زندان آزاد میشدم.
منبع: فردا
کلیدواژه: زن فرانسوی ستاد دیه زندان ایران
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.fardanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فردا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۴۵۳۱۰۹۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسیش | ۲۰ بار مچ شوهرم را با زنهای غریبه گرفتم
به گزارش همشهری آنلاین، زن ۳۲ سالهای است که برای پیگیری پرونده طلاقش وارد مرکز انتظامی شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در دوران کودکی پدرم را به خاطر ابتلا به بیماری صعبالعلاج از دست دادم و مادرم سرپرستی من و برادر کوچکترم را به عهده گرفت اما به خاطر اینکه پدرم حسابدار یک اداره دولتی بود، بعد از مرگ او بیمه حقوق پدرم را پرداخت میکرد و ما مشکل مالی نداشتیم.
مادرم نیز مدام از اخلاق خوب پدرم در دوران کوتاه زندگی مشترک خودشان سخن میگفت و با حسرت از گذشتهاش یاد میکرد که دیگر تکرار نخواهد شد. به همین دلیل هم هیچگاه ازدواج نکرد و تنها با یاد و خاطرات پدرم به زندگی ادامه داد. در این شرایط من هم با خانواده خالهام ارتباط بسیار صمیمانهای داشتم تا اینکه عاشق پسرخالهام شدم ولی هیچ وقت به کسی چیزی نگفتم. البته آرمین هم توجه خاصی به من نشان میداد و رابطهاش با من بسیار طبیعی و خانوادگی بود. از سوی دیگر مادرم اصرار میکرد درس بخوانم و به دانشگاه بروم.
هنوز آخرین سال دبیرستان را میگذراندم که روزی مادر و خالهام از من خواستند دوستم وحیده را برای آرمین خواستگاری کنم. انگار قلبم از جا کنده شد. من خودم عاشق آرمین بودم و حالا باید از دوستم خواستگاری میکردم. بالاخره مجبور شدم و آرمین و وحیده در حالی باهم ازدواج کردند که من از شدت افسردگی گوشهگیر شده بودم. آنها بعد از ازدواج به یکی از شهرهای اطراف مشهد رفتند و من هم در آزمون سراسری در رشته پرستاری پذیرفته شدم.
پیدا شدن دختر فراری در کلانتری | عکسهای زننده دختر جوان در فضای مجازی | دخترم آبرویم را برده است جدال پدر و دختر بر سر خواستگار آمریکایی | رضایت نمیدهم مگر به شرط...با آنکه علاقه زیادی به این رشته نداشتم، به ناچار به شهر دیگری رفتم و به تحصیل ادامه دادم. هنوز تحصیلاتم به پایان نرسیده بود که روزی یکی از همکارانم در بیمارستان از من خواستگاری کرد و من با وجود مخالفتهای مادرم با هوشیار ازدواج کردم. چند ماه بعد که تحصیلاتم به پایان رسید، قرار شد مجلس عروسی در باغ یکی از بستگانم برگزار شود. اما آن شب هرچه مهمانان در انتظار داماد ماندند، خبری از او نشد تا اینکه یکی از دوستان هوشیار وحشتزده تماس گرفت و گفت: هوشیار بعد از خروج از آرایشگاه با خودرو تصادف کرده و الان در بیمارستان است.
هراسان و نگران به بیمارستان رفتم ولی همسرم در کما بود و ۳ روز بعد هم جان سپرد. اینگونه بود که من در ۲۳ سالگی بیوه شدم. تا یک سال هر روز به مزار هوشیار میرفتم و به بخت سیاه خودم میگریستم. حالا دیگر حتی به بیمارستان نمیرفتم و در خانه خودم را حبس کرده بودم تا اینکه بالاخره با اصرار و نصیحتهای اطرافیانم دوباره به بیمارستان بازگشتم.
در همین روزها پسرعموی یکی از همکارانم که چند بار مرا در بیمارستان دیده بود با وساطت همکارم به خواستگاریم آمد و بدین ترتیب من با کوروش ازدواج کردم تا گذشته را از یاد ببرم. ولی چند ماه بعد متوجه شدم کوروش با زن غریبهای ارتباط دارد و به من خیانت میکند. به همین دلیل به خانه مادرم رفتم و او را تنها گذاشتم ولی کوروش به سراغم آمد و با عذرخواهی تعهد داد که دیگر چنین اشتباهی نمیکند. اما او باز هم این رفتار زشت خود را تکرار کرد.
با آنکه صاحب دختری زیبا شده بودم، دیگر آن رابطه عاطفی و عاشقانه را با کوروش نداشتم چراکه او را مردی خیانتکار میدانستم به گونهای که شاید ۲۰ بار مچ او را گرفتم و هر بار فقط عذرخواهی میکرد. من هم اهمیتی نمیدادم و دیگر برایم رفتارهایش بیمعنی بود.
روزی وقتی سرگرم کارم بودم ناگهان روی تخت اورژانس جوانی را به بیمارستان آوردند که تصادف شدیدی کرده بود. یک لحظه درجا خشکم زد. او آرمین پسرخالهام بود که مدت زیادی خبری از او نداشتم. بلافاصله اقدامات درمانی را شروع کردم و در مدت یک ماه که آرمین بستری بود، خودم امور مربوط به پرستاری را انجام میدادم. در یکی از این روزها آرمین با شرمندگی گفت از همان روزهای کودکی علاقه خاصی به من داشته و به مادرم نیز گفته بود اما مادرم مخالفت کرده و از او خواسته بود در این باره چیزی به من نگوید تا من بتوانم درسم را بخوانم.
با وجود این، من باز هم عشقم را پنهان کردم و به آرمین نگفتم که من هم روزی عاشق او بودم چراکه نمیخواستم دوستم وحیده زجرهایی را تحمل کند که من به خاطر خیانتهای همسرم تحمل کردم. در واقع اگر من به دوستم خیانت میکردم پس دیگران حق داشتند که با شوهر من ارتباط داشته باشند. این بود که به او گفتم من هیچ علاقهای به تو نداشتم و تنها تو را پسرخالهام میدانستم.
حالا هم حدود ۲ ماه است که کوروش من و فرزندم را رها کرده و با یک زن غریبه به مسافرت رفته است و من هم برای پیگیری پرونده طلاق آمدهام.
با دستور سرگرد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) بررسیهای قانونی و مشاورهای درباره این پرونده به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.
کد خبر 849327 منبع: خراسان برچسبها خبر مهم ازدواج - طلاق خانواده حوادث ایران